آروزهایم را
به روز
و شب های جوانی ام داده ام
آرزوهایم را
به آسمان
و به دریا بخشیدم
درهنگامه سفر به ماه
آرزوهایم را
در روزمرگی ها تباه کردم

آروزهایم را
به روز
و شب های جوانی ام داده ام
آرزوهایم را
به آسمان
و به دریا بخشیدم
درهنگامه سفر به ماه
آرزوهایم را
در روزمرگی ها تباه کردم
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی