وقتی کاشتمش
دانه ای بیش
نبود
هر صبح
و
هر سال
به پای ش
نشستم
سایه بانش
بودم
چشمه سارَش
بودم
طبیبش
بودم
تا
قَد کِشَد
امیدم
رنج سالهای من
من
با تو
خوابیدم
باتو
بیدار شدم
من
پیر شدم
به امید
جوانی تو
امیدم
قَدَّم
خمید
دستم بگیر
من
با
رویای تو
نفس میکشم

وقتی کاشتمش
دانه ای بیش
نبود
هر صبح
و
هر سال
به پای ش
نشستم
سایه بانش
بودم
چشمه سارَش
بودم
طبیبش
بودم
تا
قَد کِشَد
امیدم
رنج سالهای من
من
با تو
خوابیدم
باتو
بیدار شدم
من
پیر شدم
به امید
جوانی تو
امیدم
قَدَّم
خمید
دستم بگیر
من
با
رویای تو
نفس میکشم
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی