باغبان را
دیدم…
لب ش خندان بود
وقتی..
وارد باغ شد
دانه ای که
کاشته بود
گل داده بود
رو
به آسمان کرد
اشکی
از شوق
در
چشمانش درخشید
نیلوفرش
رسته بود
زیبا
باطراوت
همچون
خورشید
نیلوفر
گل باغ را
مزین کرده بود

باغبان را
دیدم…
لب ش خندان بود
وقتی..
وارد باغ شد
دانه ای که
کاشته بود
گل داده بود
رو
به آسمان کرد
اشکی
از شوق
در
چشمانش درخشید
نیلوفرش
رسته بود
زیبا
باطراوت
همچون
خورشید
نیلوفر
گل باغ را
مزین کرده بود
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی