و…
سحرگاهان
که
با یاد تو
به طلوع خورشید
می نگرم
رنگ سرخ ش
مرا
به یاد
گونه های
سرخ ت می اندازد
و تو
با لبخندی
از سایه های
وحشی
مرا
به دام می اندازی

و…
سحرگاهان
که
با یاد تو
به طلوع خورشید
می نگرم
رنگ سرخ ش
مرا
به یاد
گونه های
سرخ ت می اندازد
و تو
با لبخندی
از سایه های
وحشی
مرا
به دام می اندازی
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی