به ساعت شنی نگاه کن
چه بادی می وزد
بادی از جنس رفتن
رفتن به گذشته
در غبار ساعت شنی
من به نظاره نشستم
دانه دانه شن های خالی از مهربانی را
و باد بی رحمانه می تازد
بر شیشه عمرم
زمان را نگه دار
هنوز جوانی ام تمام نشده
جوانی ام را در آینده گذاشته ام
باد…
بی رحمانه نتاز
رحم کن … رحم کن به مادرم
به مادرم که جوانی اش را
در گذشته من گذاشته است
پیر شد تا من جوان شوم
آهسته تر بتاز
آرام
گرد سفیدی را با خود چه ارمغان آوردی
چه ارمغانی از دیار گذشته
هدیه دادی به موهایم
باد، زمان، گذشته و آینده
همگی صبر کنید
متوقف شوید….
میخواهم جوانی کنم….
