شعر ساعت شنی

عکس نوشته,شعر,پرواز سکوت

به ساعت شنی نگاه کن
چه بادی می وزد
بادی از جنس رفتن
رفتن به گذشته
در غبار ساعت شنی
من به نظاره نشستم
دانه دانه شن های خالی از مهربانی را
و باد بی رحمانه می تازد
بر شیشه عمرم
زمان را نگه دار
هنوز جوانی ام تمام نشده
جوانی ام را در آینده گذاشته ام
باد…
بی رحمانه نتاز
رحم کن … رحم کن به مادرم
به مادرم که جوانی اش را
در گذشته من گذاشته است
پیر شد تا من جوان شوم
آهسته تر بتاز
آرام
گرد سفیدی را با خود چه ارمغان آوردی
چه ارمغانی از دیار گذشته
هدیه دادی به موهایم
باد، زمان، گذشته و آینده
همگی صبر کنید
متوقف شوید….
میخواهم جوانی کنم….

این شعر را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اشعار دیگر از همین شاعر

عکس نوشته,شعر,پرواز سکوت

شعر سکوت من

شب است و من در تنهایی خودم
به تو می اندیشم
به صدایت
که زمزمه

عکس نوشته,شعر,پرواز سکوت

شعر نگار

در دل چه شرابیست کهنه نگارا هر زمان می گذرد ضربه به دل بیشتر است

عکس نوشته,شعر,پرواز سکوت

شعر زندگی

زندگی همان فردایست
که
پر از بودن توست
مابقی به جهنم
که نباشی

عکس نوشته,شعر,پرواز سکوت

شعر قهوه

قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده

عکس نوشته,شعر,پرواز سکوت

شعر وقتی تو آمدی

هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *