در چشمان شب قدم میزدم
ستاره چشمک میزد
و ماه
آهسته میخندید
و من با نسیم باد
در نور مهتاب
غرق شدم

در چشمان شب قدم میزدم
ستاره چشمک میزد
و ماه
آهسته میخندید
و من با نسیم باد
در نور مهتاب
غرق شدم
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی