صبح
که می رسد
سلام ت
از زمین و هوا
بر من
هجوم می آورد
چه لشکری دارد
سلام تو
بیرق ش
پرچم
عشق است
و
سواره نظامش
گرمای عشق
برق چشمانت
یکه تازی
می کند
ارتش
سردی را
یک دم
هوایی می کند

صبح
که می رسد
سلام ت
از زمین و هوا
بر من
هجوم می آورد
چه لشکری دارد
سلام تو
بیرق ش
پرچم
عشق است
و
سواره نظامش
گرمای عشق
برق چشمانت
یکه تازی
می کند
ارتش
سردی را
یک دم
هوایی می کند
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی