عاشقی را سزاوار ننگ نیست
هر بتی را سزاوار سنگ نیست
از برای هر بتی عاشقی را ساختن
آن بتان را سزاوار سنگ نیست

عاشقی را سزاوار ننگ نیست
هر بتی را سزاوار سنگ نیست
از برای هر بتی عاشقی را ساختن
آن بتان را سزاوار سنگ نیست
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی