و من
دیروز
سلامم را
روی میز
کنار قهوه ات جا گذاشتم
قهوه ات
جانانه تلخ و شیرین بود
تلخ برای جدایی
شیرین برای دیدنت

و من
دیروز
سلامم را
روی میز
کنار قهوه ات جا گذاشتم
قهوه ات
جانانه تلخ و شیرین بود
تلخ برای جدایی
شیرین برای دیدنت
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی