و چشمهایت
مرا در نماز صبح اسیر خود کرده است
چه آمدنی و چه رفتنی بود
چشم انتظار تو از بالکن پنجره هستم هنوز
قدی بلند، لبی خندان و مهربانی در نگاهت
و تو چه مهربان سنگ دلی هستی
که مرا در روز و شب های روزگار تنها گذاشتی
چه امیدوار منتظر صدای پایت هستم هنوز
و می دانم
تو در چرخ آسیاب روزگار غرق شده ای
و من هنوز در جستجوی تو شعر می بافم
شعری برای دلم
شعری برای تو
شعری که شاید نشانی از تو برایم بیاورد
خوانش شعر
بازدید: 30