وقتی کاشتمش
دانه ای بیش
نبود
هر صبح
و
هر سال
به پای ش
نشستم
سایه بانش
بودم
چشمه سارَش
بودم
طبیبش
بودم
تا
قَد کِشَد
امیدم
رنج سالهای من
من
با تو
خوابیدم
باتو
بیدار شدم
من
پیر شدم
به امید
جوانی تو
امیدم
قَدَّم
خمید
دستم بگیر
من
با
رویای تو
نفس میکشم
بازدیدها: 0