شعر سکوت من

شب است و من در تنهایی خودم
به تو می اندیشم
به صدایت
که زمزمه
شعر نگار

در دل چه شرابیست کهنه نگارا هر زمان می گذرد ضربه به دل بیشتر است
شعر جستجوی تو

و من
در کوچه پس کوچه های جوانی
در جستجوی تو
پیر شدم
شعر زندگی

زندگی همان فردایست
که
پر از بودن توست
مابقی به جهنم
که نباشی
شعر قهوه

قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
شعر وقتی تو آمدی

هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی
شعر قهوه

و من
دیروز
سلامم را
روی میز
مهمان عشق

و من
تو را به یک وعده عشق
مهمان می کنم
شعر باران

و خدایی که برای ما ساخته است
جان
تن
باران را
شعر نوش دارو

و تو را دوست داشتم
تمام قد و با تمام هستی ام
من
تو را می پرستیدم