تو در آنسوی میز
و من درآن سوی سالهای جوانی
و هر دو نظاره گر هستیم
تو به آینده
و من به گذشته
چه تلاقی بین دو دنیای حاضر
من با مویی سپید
و تا با مویی سیاه
و حالی که
بین دو جهان گیر افتاده است
تو در آنسوی میز
و من درآن سوی سالهای جوانی
و هر دو نظاره گر هستیم
تو به آینده
و من به گذشته
چه تلاقی بین دو دنیای حاضر
من با مویی سپید
و تا با مویی سیاه
و حالی که
بین دو جهان گیر افتاده است
قهوه ات را سرد بنوش
این روزها کسی منتظر تو نیست
رویت را به دیوار بدوز
و چشمانت را به باران کوچه های غم زده
هنگامه رفتنت
سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت
من با تو دوست بودم
اما تو با من دشمن بودی