وقتی کاشتمش
دانه ای بیش
نبود
هر صبح
و
هر سال
به پایش
نشستم
سایه بانش
بودم
چشمه سارَش
بودم
طبیبش
بودم
تا
قَد کِشَد
امیدم
رنج سالهای من
من
با تو
خوابیدم
با تو
بیدار شدم
من
پیر شدم
به امید
جوانی تو
امیدم
قَدَّم
خمید
دستم بگیر
من
با
رویای تو
نفس میکشم
بازدید: 32