و تو را دوست داشتم
تمام قد و با تمام هستی ام
من
تو را می پرستیدم
در نمازم و در سجودم
تو بهاری برای زمستان سرد من بودی
تو تسبیح زمزمه های شبانه من بودی
ذکر تو، ذکر شبانه من بود
در تاریکی شب و در آن سرمای سخت زمستانم
تو گرمای وجودم بودی در روز و شب های سردم
پرستش تو گناهی بود که قبول کردم
و من تو را می پرستیدم
با وجود همه گناهانش
ذره ذره وجودم را با تو ساختم
فقط با تو
اما…
تو
ناگهان مرا در سرمای زمستانم تنها گذاشتی
تو ذره ذره مرا تباه کردی
و سوزاندی
تو وجود و هستی مرا به تاریکی شب سپردی
دل من بی تو شکست…
تو
ناجوانمرادنه مرا تنها گذاشتی
من به تو ایمان داشتم
تو ایمان مرا ویران کردی
ایکاش نبودی
و در کوچه پس کوچه های نامردی
گم می شدی
تو با تمام وجودت دل مرا شکستی
و من به تنهایی
تکه تکه های قلبم را با خون دل
چشباندم
چه دردی داشت آن شکستن
و چه دردی داشت آن چسباندن
تمام شد
و قلبم دوباره به تپش افتاد
و تو آمدی..
چه آمدنی و چه رفتنی
وجودم را با تو و بی تو
ساختم
دیر آمدی
بسیار دیر…
من رفتم…
آن هنگام که تو رفتی
من مردم و دوباره زنده شدم
مرگ برای من زنده بودن دوباره بود
بدون حضورت
تو نیز زمانی که رفتی
برای من
مٌردی
من این بار
بعد تو
خودم وجودم را ساختم
سردی را گرما و تاریکی را به روشنایی بردم
تکٌ و تنها
بدون تو
و من هنوز هستم و تو
بی رمق در گوشه ای افتاده ای
مانند گرگی پیر که به روباه صفتی تبدیل شده
با چنگالی کهنه و شکسته
و من پیروز میدان با تمام سختی ها می جنگم
و همیشه راه را برای خودم می گشایم
بمیر و تا ابد در گورستان تنهایی خود بمان
خوانش شعر