Parvazsokoot

جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.

امید

وقتی کاشتمش
دانه ای بیش
نبود
هر صبح
و
هر سال
به پایش
نشستم
سایه بانش
بودم
چشمه سارَش
بودم
طبیبش
بودم
تا
قَد کِشَد
امیدم
رنج سالهای من
من
با تو
خوابیدم
با تو
بیدار شدم
من
پیر شدم
به امید
جوانی تو
امیدم
قَدَّم
خمید
دستم بگیر
من
با
رویای تو
نفس میکشم

به اشتراک بگذارید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا