و من انسانی تشنه در بیابان خدا تشنه دوست داشته شدن تشنه سلام تشنه لبخند و سبویی شکسته در برم و آهی ادامه...
روزگار اکنون و چه روزگار مرداری است سکوت، خشم، مرگ مرگی آهسته و پیوسته تمامی ندارد این راه مردابی و هنگامه شب ادامه...
رایان و تو در جان جانان جا داری نفست بوی بهار و چشمهایت خورشید و تابشی که روشنی می بخشد زندگی ادامه...