Parvazsokoot
چون می گذری به کوی من ای دوست سروُ چمنم به پای توست، ای دوست در رهگذر عمر، ندیدم یاری،
و بهار با تمام زیبایش هجوم می آورد
ای کاش عاشقی تاریخ انقضا داشت یک دل سیر خوش بودیم
باتو به یادت یک فنجان چای می نوشم شاید آبی بر آتش باشد شاید آتشی بر خاکسترم
دل در گرو چشمت جان در گرو مهرت جانی تو به جانم ده ای جان من از جانت
شب است صدای پرنده را می شنوی؟ شرشر آب را چطور؟ چه سکوتی دارد صدای تنهایی من
در خیالت قدم می زنم با کوچه هایت خاطره می سازم و در کافه ای به یادت چای می نوشم
پدر داستانی بدون تکرار