Parvazsokoot
و خدایی که برای ما ساخته است جان تن باران را
و من دیروز سلامم را روی میز کنار قهوه ات جا گذاشتم قهوه ات جانانه تلخ و شیرین بود تلخ
زندگی همان فردایست که پر از بودن توست مابقی به سرا پرده عشق می ماند
شب است و من در تنهایی خودم به تو می اندیشم به صدایت که زمزمه سالها سکوت من است در
کابوس کوچه های شهر بوی تنهایی می دهد
بهانه ای نگاهی دلی برای با تو بودن می خواهم
در دل چه شرابیست کهنه نگارا هر زمان می گذرد ضربه به دل بیشتر است
صبح یعنی بیدار شوی بغچه دلت را برداری و پای پیاده پاییز را قدم بزنی