باتلاق زندگی
سلام روزگار حال و احوالت چطوره ببینم تو خودت با خودت چطوری ما که موندیم تو احوال خودمون اما امیدوارم
سلام روزگار حال و احوالت چطوره ببینم تو خودت با خودت چطوری ما که موندیم تو احوال خودمون اما امیدوارم
و تو را دوست داشتم تمام قد و با تمام هستی ام من تو را می پرستیدم در نمازم و
هنگامه رفتنت سرمایی سخت تمام وجودم را فرا گرفت من با تو دوست بودم اما تو با من دشمن بودی
نگران نباش ما هم یک روزی با هم قراری خواهیم گذاشت در کوچه ای خلوت در کافه ای دور دور