شعرهای بلند
چشمان گناه
و چشمانم بار گناهی را می کشد که سالها در انتظار دیدن تو بودند تویی که از دیدگانم مخفی و
روزگار اکنون
و چه روزگار مرداری است سکوت، خشم، مرگ مرگی آهسته و پیوسته تمامی ندارد این راه مردابی و هنگامه شب
فصل پاییز (همراه با خوانش)
و دوباره پاییز و دوباره برگ های رنگارنگ و خیابان پر شده از عشق های پاییزی عشق های رنگارنگ و
مهربان سنگ دل (همراه با خوانش)
و چشمهایت مرا در نماز صبح اسیر خود کرده است چه آمدنی و چه رفتنی بود چشم انتظار تو از
پرواز سکوت
سکوت خنده های تو شعری نمی آورد برای بودن چشمهایت برای تو که سالها دور بودی نزدیکی به من اما