Parvazsokoot

جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.

اشعار

چشم صبح

چشم در بادٌ مَهِ من در خواب چون غافله در راه سراب ای یار بهوش باش که زمان در گذر

ادامه...

و من

انسانی تشنه در بیابان خدا تشنه دوست داشته شدن تشنه سلام تشنه لبخند و سبویی شکسته در برم و آهی

ادامه...

روزگار اکنون

و چه روزگار مرداری است سکوت، خشم، مرگ مرگی آهسته و پیوسته تمامی ندارد این راه مردابی و هنگامه شب

ادامه...

میز

تو در آنسوی میز و من درآن سوی سالهای جوانی و هر دو نظاره گر هستیم تو به آینده و

ادامه...

رایان

و تو در جان جانان جا داری نفست بوی بهار و چشمهایت خورشید و تابشی که روشنی می بخشد زندگی

ادامه...
پیمایش به بالا